زندگی دوگانه ی آزالیا...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

  هر آدمی با سگی وفادار زاده می شود که مستقیم از بند نافش به او وصل شده. از آنجایی که هر صفت و تعلق انسانی مثل خود انسان ميراست، عمر سگ هم ابدی نخواهد بود. در بعضی ها در همان کودکی می ميرد، در بعضی ها در جوانی و در بعضی دیگر در پیری. تمام این افکار از همان روزي به ذهنم رسید که کسی برای یک روز سگش را دست من سپرد. با وجود اینکه سگها را دوست دارم، اما هیچ وقت رابطه ی لمسی خوبی با آنها نداشتم و در واقع با هیچ  حیوانی ندارم. بنابراین سگ را با لانه اش يکراست به اتاق پشتي بردم و صبر کردم تا از لانه اش بیاید بیرون و اتاق جدیدش را بشناسد. بعد از اینکه  آمد بیرون و چرخی گذرا در اتاق زد، یکراست سراغ من آمد و در حالی که دم اش را تکان میداد، پوزه اش را به پایم مالید. انگار نه حوصله ی لانه ی قدیمی اش را داشت و نه اتاق جدیدی که لانه اش در آن بود برایش جذابیت داشت. منتظر واکنشم ماند. پایم را به سینه اش مالیدم و ضربان قلبش را حس کردم. همینطور تمام امعا و احشا و پستی بلندی های دل و روده اش را. چندشم شد. دیگر ادامه ندادم. او اما برای اظهار قدردانی و عشق شروع کرد به حرکات محیرالعقول کردن. به پشتش خوابید و زندگی دوگانه ی آزالیا......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دوگانه ی آزالیا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4weirdwalkways9 بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 6:55